عليعلي، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

علي هديه آسماني

لیله القدر عزیزی است بیا دل بتکانیم

            تشنه ام این رمضان تشنه تر از هر رمضانی                                                                     شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی             لیله القدر عزیزی است بیا د...
4 شهريور 1390

لیله القدر عزیزی است بیا دل بتکانیم

تشنه ام این رمضان تشنه تر از هر رمضانی شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی لیله القدر عزیزی است بیا دل بتکانیم سهم ما چیست از این روز همین خانه تکانی شب 23 رمضان با بابايي و علي رفتيم مسجد جامع ( بابايي از كوچكي هر سال شبهاي قدر به اين مسجد مي ره ) . خيلي پسر خوبي بود و تا يك ساعت مونده به اذان بيدار بودي. اميدوارم مثل اسمت عالي باشي و حضرت علي(ع) را در همه مراحل زندگيت الگو قرار بدي. ای کاش علی شویم و عالی باشیم هم سفره کاسه سفالی باشیم چون سکه به دست کودکی برق زنیم نان آور سفره های خالی باشیم ...
4 شهريور 1390

اولين مسافرت علي نازم - نمك آبرود

بابايي 20 روز مأموريت رفته بود اصفهان . وقتي كه برگشت چند روز مرخصي داشت. تصميم گرفتيم بريم مسافرت . دوست بابايي هم كه يه دختر دو ساله داره گفتن ما هم ميايم. بابايي صندلي عقب رو با پتو واست طوري درست كرده بود كه راحت مي تونستي بخوابي . ولي همش دوست داشتي بغل ماماني باشي. خيلي پسر خوبي بودي و اصلا ما رو اذيت نمي كردي. تو راه چيمه رود هم رفتيم و نذر ماماني رو ادا كرديم. رفتيم زيارت سيد جلال الدين مهدي . اونجا كه رسيديم واسمون تعريف كردند چند روز پيش يه اتوبوس واسه تفريح رفته بودند. زمان برگشت پسر يكي از آقايون گم ميشه و اونجا هم باغ زياده . خلاصه شب ميشه . باباي پسره مي ره پيش ضريح سيدجلال الدين مهدي و ميگه من با پسرم اومدم. با پسرم هم برمي گ...
4 شهريور 1390

اولين مسافرت علي نازم - نمك آبرود

بابايي 20 روز مأموريت رفته بود اصفهان . وقتي كه برگشت چند روز مرخصي داشت. تصميم گرفتيم بريم مسافرت . دوست بابايي هم كه يه دختر دو ساله داره گفتن ما هم ميايم. بابايي صندلي عقب رو با پتو واست طوري درست كرده بود كه راحت مي تونستي بخوابي . ولي همش دوست داشتي بغل ماماني باشي. خيلي پسر خوبي بودي و اصلا ما رو اذيت نمي كردي. تو راه چيمه رود هم رفتيم و نذر ماماني رو ادا كرديم. رفتيم زيارت سيد جلال الدين مهدي . اونجا كه رسيديم واسمون تعريف كردند چند روز پيش يه اتوبوس واسه تفريح رفته بودند. زمان برگشت پسر يكي از آقايون گم ميشه و اونجا هم باغ زياده . خلاصه شب ميشه . باباي پسره مي ره پيش ضريح سيدجلال الدين مهدي و ميگه من با پسرم اومدم. با پسرم هم برمي گ...
4 شهريور 1390